روز دیدار
چه حال عجیبی داشتم 1 هفته پر از حسهای مختلف ترس ، دلهره ، اظطراب ،شادی ، غم همه چیز قاطی بود یه روز شاد از اینکه می بینمت و یه روز غمگین از اینکه آیا من لیاقت مادر شدن رو داشتم یا نه و غمگین از اینکه دوران بارداری داره تموم می شه دلم تنگ می شه برای لگد زدنهات ، شنیدن صدای قلب قشنگت خلاصه برای همه سختیها و خوشیهاش . تا صبح چند باری بیدار شدم و با تو حرف زدم تو هم مثل همیشه با چرخیدن و یا لگد زدن عکس العمل نشون می دادی ناراحت بودم که می خواستی از وجودم جدا بشی . روز چهارشنبه 92/07/17 از راه رسید هنوز باور نداشتم که این منم دارم با پای خودم می رم بیمارستان برای دنیا آوردن دختر کوچولوم آره من بودم منی که ...